سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو دعوى خلاف هم نیست جز که یکى را روى در گمراهى است . [نهج البلاغه]
کوچه - همه چیز
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 3096
بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 1
درباره خودم ........... لوگوی خودم ...........
کوچه - همه چیز
............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

بهترین کدها و بهترین دانلودها در مینوس


کوچه - همه چیز
محمد
خوشحالم به وبلاگم اومدی همین رو بست

........... طراح قالب...........


  • کوچه

  • نویسنده : محمد:: 86/10/30:: 10:57 صبح

    کوچه

     

    بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم،

    همه تن چشم شدندخیره به دنبال تو گشتم،

    شوق دیدار تولبریز شد از جام وجودم،

    شدم آن عاشق دیوانه که بود،

     

     

    در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

    باغ صد خاطره خندید،

    عطر صد خاطره پیچید:

     

     

    یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

    پر گشودیم ودر خلوت دل خواسته گشتیم

    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

     

     

    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت .

    من همه محو تماشای نگاهت.

     

     

    آسمان صاف و شب آرام

    بخت خندان و زمان رام

    خوشه ماه فرو ریخته در آب

    شاخه ها دست برآورده به مهتاب

    شب و صحرا و گل و سنگ

    همه دل داده به آواز شباهنگ

     

     

    یادم آید تو به من گفتی:

    -((از این عشق حذر کن!

    لحظهای چند بر این آب نظر کن،
    آب آیینه عشق گذران است،

    تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

    باش فردا که دلت با دگران است !

    تا فراموش کنی ،چندی از این شهر سفر کن!))

     

     

    با تو گفتم :((حذر از عشق !؟-ندانم

    سفر از پیش تو ؟هرگز نتوانم ،

    نتوانم!

     

     

    روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ،

    چون کبوتر ،لب بام تو نشستم

    تو به من سنگ زدی ،من نه رمیدم،نه گسستم...)

     

     

     

    باز گفتم که :((تو صیادی و من آهموی دشتم

    تا به دام تو درافتم همه جا گشتم وگشتم

    حذر از عشق ندانم،نتوانم!))

     

     

    اشکی از شاخه فرو ریخت

    مرغ شب ،ناله تلخی زد و بگریخت...

     

     

    اشک در چشم تو لبریز،

    ماه بر عشق تو خندید!

     

     

    یادم آید که :دگر از تو جوابی نشنیدم

    پای در دامن اندوه کشیدم.

    نگسستم،نر میدم .

     

     

    رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم،

    نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

    نه کنی دیگر آز آن کوچه گذر هم...

     

     

     

     

    بی تو،اما،به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

     

    ***

     

    من که دیروز داشتم کتاب سه دفتر فریدون مشیری رو ورق می زدم یک دفعه چشمم به شعر کوچه افتاد و
    خوشم آمد امیدوارم شما هم خوشتان بیاید.
    با
    تشکر
    مدریت
    وبلاگ
    ممدهفت رنگ



    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ